منفعت طلبی در داستانی از سرزمین چین.
مدتی بود که در بخشی از چین خشکسالی عجیبی ایجاد شده بود و کشاورزان نتوانسته بودند مقدار مناسبی محصولات برداشت کنند. به همین خاطر تمامی کشاورزان از یک پیر و سالخورده خواهش کردند تا نزد مالک برود و او را از خشکسالی آگاه سازد تا مالک مالیات آنان را کم کند.
پیر بنا به درخواست کشاورزان نزد مالک رفت و موضوع را با او در میان نهاد. مالک پرسید: امسال هر گندم چند تخم عمل کرده است؟ پیرمرد پاسخ داد: سی درصد از سال گذشته. مالک باز پرسید: پنبه چه وضعی دارد؟ جواب داد: بیست در صد سال گذشته محصول داده است. مالک گفت: برنج چگونه است؟ مرد سالخورده پاسخ داد: آن هم حدود بیست در صد پارسال است.
پیرمرد کمی صبر کرد و پس از اندکی تامل گفت: جناب
مالک، من به هیچ وجه قصد ندارم به شما زیان برسد و اینکه من خواهان ضرر شما
نمیباشم. اما اگر بخواهیم واقع بین باشیم، در این صد و پنجاه سالی که از
خداوند عمر گرفتهام تا به حال چنین خشکسالی شدیدی ندیدهام. قصد من از
آمدن به این جا تنها آگاه کردن شما از این قضیه بود و هدف دیگری نداشتم.
اگر هم اشتباهی کردم، از شما عذر میخواهم.مالک
بسیار ناراحت و عصبانی شد و به همین دلیل نعره زد که ای پیرمرد، مجموع
محصولات روی هم هفتاد درصد رسیده و تو با گستاخی تمام آمدهای و از من
تخفیف میخواهی؟
مالک پاسخ داد: عجیب است!
نه تنها گستاخانه به این جا آمده ای و اطلاعات نادرست در رابطه با
کشاورزان میدهی بلکه دروغ نیز میگویی. تو چطور صد و پنجاه سال عمر
کردهای؟ چرا فکر میکنی من باید حرف های تو را باور کنم در حالی که همه
میدانند که سن تو حتی به هشتاد سال هم نرسیده است.
پیرمرد شروع به شمارش و حساب با انگشتان دست خود کرد و وقتی کارش به پایان
رسید گفت: جناب مالک من دروغ نمیگویم امسال من هشتاد ساله شده ام پسر اولم
چهل ساله است و پسر دوم من سی ساله است، آیا جمعا یکصد و پنجاه سال نمی
شود؟
مالک پرسید: این دیگر چه روشی برای محاسبه سن است؟
پیرمرد پاسخ داد: من این روش از جمع کردن را از شما آموختهام زیرا هیچ کس
در صد محصولات مختلف را با هم جمع نمی کند و شما آنها را جمع کردید و حاصل
جمع را در صد همه محصولات به حساب آوردید.
این داستان اصولا زمانی به کار میرود که فردی فقط به منافع خود توجه میکند و برای این که تمام سود را خودش ببرد، منطقی رفتار نمیکند.